تک پارتی جیمینـــ

بعد از دوماه کار، بالاخره تونست پول بسته ی دونات شکلاتی هایی ک ات میفروخت و جمع کنه...سکه های ته جیبشو بعد از شمردن س باره، توی دستش مشت کرد و سمت مغازه ی شیرینی فروشی ات راه افتاد...قبل از وارد شدن صداشو گرم کرد تا بتونه تاثیر گذار باشه...
_اهم...ببخشید، کسی اینجا نیست؟!...
مردی مسن از پشت پرده ای توری تور، اروم بیرون اومد...
"چیشده پسر...چطور میتونم کمکت کنم؟!..."
_اا خب...قبلا اینجا خانوم جوونی بود، الان نیستن؟!...اخه فقط اون خانم سلیقمو توی شیرینی میشناسن...
مرد مسن بعد از فهمیدن موضوع، خنده ی آرومی میکنه...پشت پرده میره و با صدایی اروم، طوری ک جیمین اسم ات و نشنوه صداش میزنه..."ات؟...ی اقایی اومده اینجا و میگه فقط تو میدونی ک چی دوست داره...پسر جوونیه.."
ات ک فقط چند صفحه از رمانش مونده بود و غرق در خیالاتش بود، با فهمیدن اینکه مشتری ای اومده ک فقط با خودش کار داره ابرو هاش بالا میره...رمان و کنار میزاره و پردرو کنار میزنه...با دیدن مشتری همیشگیش، تازه دوزاریش میوفته...با خنده های نصفه نیمه ای سمت میز شیرینی ها میره...
+سلام پارک...
جیمین با دیدن اتی ک انگار تازه از خواب بلند شده، توی دلش اشوب میشه...چطور میتونه همچین چهره کیوتی و ببینه و گازش نگیره؟!...زا فهمیدن اینکه دقیقه هاست ک بهش زل زده و هیچی نگفته، سرشو تکون داد و حواسشو جمع کرد...
_س-سلام...
+میتونی ات صدام کنی
_سلام ات...هنوز از بسته های ویژت داری؟!...
ات چشماشو ریز کرد و ب گوشه شد خیره شد...بعد از کمی فکر کردن یادش اومد یکی از جعبه های مخصوصشو واسه ی جیمین کنار گذاشته...از پشت پرده بسته ای متفاوت اورد...با بقیه ی دونات ها خیلی فرق داشت...
_ چرا متفــ
+نظرت چیه نپرسی و رفتی خونه بازش کنی تا بفهمی؟!...
_اوه...حتما لیدی
جیمین داخل پارچه ی کیسه ها، نامه ی کوچیکی گذاشته بود...پارچه رو ب ات داد، دونات هارو برداشت داخل کوچه ای خالی رفت تا جعبه دونات هارو ببینه...
ات ویو
پارچه ی پول هارو باز کردم تا سکه هارو داخل کوزه ی پدربزرگ بریزم...ولی توش ی کاغذ دیدم...خواستم اهمیت ندم و بندازمش دور، ولی با چیزی ک تو سرم اومد بی صبرانه شروع کردم ب خوندن داخل برگه...
"ات عزیز، امیدوارم ک هرچه سریعتر این نامه و بخونی و از احوالم باخبر بشی...خب، نمیدونم باید از کجا بگم تا طولانی نشه...ازچشمهات بگم ک هیپنوتیزمم میکنن؟، یا از صدایی بگم ک با شنیدنش احساس معلق بودن بین اب و زمین و دارم؟...نمیدونم ادمها چطور بهم اعتراف میکنن، ولی من دوست دارم اینطور ازت بخوام ک...حاضری از قلبی ک فقط ب امید هرروز دیدنت میتپه مراقبت کنی؟!..."
جیمین ویو
مطمعن بودم تو جعبه برام نامه گذاشته...او، کاغذ صورتی؟...میدونستم...
"این نامه و ات ننوشته ولی لطفا هرروز بیا مغازش و بیینش...تاکید میکنم ات ننوشته هااا"
دوستدار تو ات...
_خنگه کیوت...
دیدگاه ها (۳۵)

تک پارتی جیمینـــ

تک پارتی تهیونگـــ

تک پارتی جیهوپـــ

تک پارتی تهیونگـــ

چرا حرف منو باور نمیکنی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط